..........................................................................................
۱. هر آدمی یک حرفی دارد برای گفتن٬ یک چیزی برای خواستن٬ یک سویی برای نگاه کردن هم.
محدوده ای برای قدم گذاشتن هم.
یک جاهایی توی دنیا٬ آدم ها موازی می شوند. مثلن نگاهشان به یک سو می افتد یا یک قدمی را با هم بر می دارند. گاهن یک قدمی را توی محدودهء هم بر می دارند٬ متقاطع می شوند آن موقع. -این تقاطع ها انگار از بغل گوشت رد شده باشند بعدش یک ترس ریخته ای داری-
۲. شاملو بود می گفت: من درد مشترکم. جرأت نداشت درمان مشترک بگذارد تنگش شاید. اصلن درد که درمان شود سرخوشی می شود. یک چیزی مثل زود انزالی دست می دهد که نفهمیدی چه شد به کجا رسیدی چه کلاهی کجا سرت رفته گشاد تر از لبخند ِ تا بناگوش باز شده ات.
۳. درد ها موازی که بشود انگار بُعد چهارم می گیرد و این برای انسان کمال گرا حکم آرامش است. عمیق و پویا و دلخواسته ست.
درد موازی٬ آرامش موازی٬ فکر و شادی و مسیر موازی. مسیر جاری! آدم جاری می شود. آدم راه می افتد مسیر دژاوو طوری را طی می کند اصلن با چشم بسته٬ که باز آخرش می رسد دو طرف میز لق ِ کافه و همان بحث های گره خوردهء دوستانه و نگاه های هم سوی مقطعی و
تا هرز نشود٬ این جا را همین طور نصفه و ناتمام رها می کنیم...؛