خواب هایم هوس ِ جفت شدن دارند؛
بادبانها را بکشید
باران
چندیست شروع به باریدن کرده
خشکیها همه به گُل نشستهاند
و من٬ تمام ِ پیامبریاش را
ایمان آوردهام؛
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱ ساعت 23:48 توسط پ ر
|
بادبانها را بکشید
باران
چندیست شروع به باریدن کرده
خشکیها همه به گُل نشستهاند
و من٬ تمام ِ پیامبریاش را
ایمان آوردهام؛
یک بهانهء خیلی مرتفعی اگر داشتم٬ راه میافتادم میرفتم یک جایی که دستم به هیچکس نرسد.
و خیال میکردم تفاوتهایی هست
که برای ِ بودن٬ نبودنشان الزامیست.
و سالها گیس سفید میکردم
تا نبودنم را یاد بگیرم
از تمام ِ شخص ِ ثالثهای ِ بی تفاوتی
که دستشان به من نرسید تا بفهمند
آن چه معادله را میسازد٬ مجهول نیست! نبودنش است؛
دوست داشتنت را گذاشته ام زیر ِ پایم، قدّم بلند شود. دستم به بالاهای دنیا برسد.
از آن بالا برای حرف زدنهات دست تکان میدهم؛